سی اردیبهشت سال نود و هشت مصادف با چهاردهم رمضان سال هزار و چهارصد و چهل مردی رو از دست دادیم که دلیل شادی دورهمی هامون بود.

خیلی از خنده هایی که به لب مون نشست از حرف ها و جوک هاش بود.

مرد قصه گوی بچگی هامون.وقتی میگم بریم سرخاک علی آقا خودم از حرفم وحشت میکنم و صدهزار بار تکرار میکنم یعنی دیگه علی آقا نیست؟

 

مردِ قصه گو کودکی های ما...

هامون ,علی ,قصه ,آقا ,میکنم ,سال ,علی آقا ,بریم سرخاک ,میگم بریم ,وقتی میگم ,سرخاک علی

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود فایل glbrgtyas وب سایتی مثل هیچ کجا . بهترین ها و جدید ترین ها و زیبا ترین ها مجلات همشهری پلپلک اپل آیدی نهمین اندیشمند(وبلاگ رسمی سایت ریاضی هشتم) jelveypaiz درس و مدرسه اشعار من